جدول جو
جدول جو

معنی حاجی شاه - جستجوی لغت در جدول جو

حاجی شاه
ابن یوسف شاه، آخرین اتابکان یزد است که ازسنۀ 690 تا سنۀ 718 هجری قمری حکومت کرد و چون در این سال 718) برادر شیخ ابواسحاق اینجو یعنی امیر غیاث الدین کیخسرو از راه شبانکاره بیزد آمد با اتابک حاجی شاه طرح دوستی انداخت سپس از آنجا بمیبد شتافت و بین او و امیر مبارزالدین نیز رشتۀ الفت برقرار گردید ولی چیزی طول نکشید که بین نایب امیر کیخسرو و اتابک حاجی شاه برسر امری جزئی نزاع درگرفت و اتابک که مردی بی رحم و ظالم بود نایب امیر کیخسرو را بقتل آورد، کیخسرو و مبارزالدین پس از تحصیل اجازه از ابوسعید، اتابک را مورد حمله قرار دادند و او را در این سال منهزم ساختند و سلسلۀ اتابکان که قریب سیصد سال در این ولایت حکومت میکردند، به این ترتیب در سال 718 برافتاد و حکومت آن پس از رسیدن امیر مبارزالدین بخدمت ابوسعید از طرف ایلخان بعهدۀ او گذاشته شد، رجوع به تاریخ مغول عباس اقبال ص 403 و 414 و 415 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تِ)
امیر حاتم شاه، یکی از امراء زمان شاه طهماسب اول و امیرکهدم، گیلان. او سربعصیان افراشت و در سال 942 هجری قمری شهر رشت را که مرکز پیه پس است متصرف گشت و لقب شاهی برخود نهاد. و به نام خود سکه زد و خطبه نیز به نام او خواندند. رابینو گوید: در تاریخ گیلان عبدالفتاح فومنی (ص 113) آمده است که بیت ذیل بر فص خاتم او منقوش بوده است:
جهان که وسعت او صد هزار فرسنگ است
به پیش چشم جهان بین همتم تنگ است.
؟
و در کتاب مزبوراز نقش سکۀ او چیزی نیامده است. رجوع به مسکوکات رابینو ص 82 شود
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ)
رود حاجی قره، در یادداشتهای ما ذکر محل آن فراموش شده است. شاید در ایالت آذربایجان باشد
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
فرزند حاجی، ابله. گول، متلف. مبذّر
لغت نامه دهخدا
نام محلی است در آذربایجان، و در آنجا معدن زغال سنگ هست، و اهالی برای مصرف خود بطرز عادی یعنی کندن چاههای کم عمق از آن استفاده میکنند، رجوع به جغرافیای اقتصادی ایران تألیف کیهان ص 229 شود
لغت نامه دهخدا
کنگرلو، حاکم نخجوان، از کسانی است که کریم خان زند، پس از تصرف سلماس و خوی و قلعه ارومی، در سنۀ 1176 هجری قمری چون عزیمت عراق کرد همراه خود بدین شهر آورد رجوع به مجمل التواریخ ص 341 شود
لغت نامه دهخدا
البستی. ملقب به شمس الدین. عوفی در لباب الالباب گوید: الامام الاجل شمس الدین حاجی بحه (؟) البستی، مذکری مذکور با فضلی موفور نگین ولایت فضل و هنر که اگر چه از بست است اما عالم بیان (؟) از آن تکین آباد است چنان لطیف طبع عالی سخن که از مفرح بیان او دل گرم سیر نمی شد آفریدگار سبحانه و تعالی ذات او را اعجوبۀ عالم غیب گرداند و نظم و نثر مر خاطر خطیر او را چنان ملکه شد که بر هر چه او را امتحان کنند هم برفورتذکیری در آن پردازد و آنچ نثر گفته باشد بنظم بیان کند و از لطائف اشعار او این یک رباعی بخاطر بود:
گویند ز زر ترا بود خرسندی
خرسند شوی چون دل از او برکندی
زر کندۀ کان و بی وفای دهر است
برکندۀ بی وفا چرا دل بندی.
و این یک بیت فرد هم او گفته است:
گر هیچ بسیب زنخش باز رسی
باری بر رس که نرخ شفتالو چیست.
رجوع به لباب الالباب ج 1 ص 287 شود
لغت نامه دهخدا
(جَ)
آب خانه. ادب خانه. مستراح. مبرز. مبال
لغت نامه دهخدا
ملقب به اختیارالدین، از امرای بنگالۀ شرقی از سال 1349-1352 هجری قمری (ترجمه طبقات سلاطین اسلام ص 276)، و رجوع به اختیارالدین غازی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از حاجی زاده
تصویر حاجی زاده
فرزند حاجی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلاجی شده
تصویر حلاجی شده
فخمیده فلخوده
فرهنگ لغت هوشیار
از توابع دهستان میان دورود شهرستان ساری، از توابع دهستان
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از دهستان رود سفلای چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی